توی اتاق قدم میزد وگریه میکرد...
ـــ برادرایی که نوبت اول رفتن سوریه مشکل براشون پیش اومده .اسرایئلی ها چند نفر رو اسیر گرفتن.چرا تیپ اینجوری شده؟یه عده سوریه،یه عده جنوب،یه عده تهران.من لبنان برم،دیگه برنمیگردم.اینا باید به فکر خودشون باشن...
***************
یک گوشه حرم نشست وتا صبح نماز خواند .مناجات کرد.دم اذان آمداز ما پرسید"این پاسداری که اینجا بود ندیدید؟" ــ نه. چشم هایش سرخ شده بود.
ـ یاد محمد توسلی کرده بودم.خیلی دلم گرفت .متوسل شدم به حضرت زبنب(س) گفتی اون پاسدار رو ندیدی؟ ـکدوم پاسدار؟ ـ آهان ندیدیش. اومد بالای سرم گفت "فردا روز موعوده. انتظار تموم شد."
****************
14/تیر/1361
این تاریخ براتون آشنا نیست...یه کم فکر کنید..
چهاردهم/تیر /هزار وسیصد وشصت ویک.... لبنان
آهان ..یادتون اومد..
روزی که حاجیمون وبردن ...نه...نبردن...دزدیدن..حاج احمد متوسلیان ومیگم...
من که کمی دیر رسیدم به اون سال وتاریخ...ولی خیلی خوب وصفشو شنیدم...از وقتی که با اسم حاجی آشنا شدم ..مردی ومردونگیشو احساس کردم دیدم واقعا درسته که بگیم سردار عشق...حاجی جون میدونم میای یعنی مطمئنم که برمیگردی ...منتظرم ...نه ما منتظریم...تا حاجیمون برگرده..(قصد داشتم این پست مطلب دیگه بزارم دیدم هر کاری کنم این پست فقط فقط مال حاجیه...)حرفهای نگفته در مورد حاجی خیلی زیاده واین وبلاگ ظرفیت این حرفا رو نداره...دعا کنید
این هم شعر مرحوم محمد رضا آقاسی در وصف حاج احمد متوسلیان...(هدیه صلوات فراموش نشه...)
ای بــا نفـس امام خوکرده
زآن رایحه کسب آبرو کرده
سرمست زباده کـلام او
توفیق شهادت آرزوکرده
یک قوم تورا شهید میخوانند
یک قوم تو را اسیر مـیدانند
امـا چـه کـنم که ناجـوانمردان
تصویر تو رازخویش می رانند
ای بلـبل در چـمن نگنجیده
ای یوسف در وطن نگنجیده
ای نور دو چشم پیر کنعانی
زنـدانی در وطن نـگنجیده
ای کاکل غرق خون برآشفته
دربــوته آزمون برآشفـته
تو کیستی آنـکه نور نوشیده
تندیسه ی غیرت وجوانمردی
بر ظلمت شام غـم خروشیده
من کیستم؟آنکه در وطن مانده
در بند حجاب خویش مانده
چشمی به در امید خشکیده
در حسرت بوی پیرهن مانده
ای زمزم کوثری مرا دریاب
وی پنجه حیدری مرا دریاب
دستانم هر تپـش عطش دارد
وی لطف بـرادری مرا دریاب
دریاب که بی تو سخت درماندم
در مصر غم تو در بدر ماندم
از پیرهنت حـوالتی بفرست
بـی برگ عبور پشت در ماندم
ای جبهه به خاک جبهه ها سوده
در مـعرکه ها دمی نیـاسوده
وی اسوه اسـتقامت وایــثار
در مصر شکنجه ها نفرسوده
ای گـمشده حصار پیچیده
وی مـاه شام تار پیـچیده
دستان کدام فتنه رویـت را
در پردهای از غبار پیچیده؟
خدایا به سلامت دارش...